لطیفه های پَ نَ پَ (4)
بابام با چکش به جای میخ زده به دستم از درد دو متر رفتم آسمون اومدم پایین...تازه میپرسه:
خورد به دستت؟
پ نه پ یاد گل خداداد عزیزی به استرالیا افتادم، دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، عجب گلی بود!
***
2- رفتم آسایشگاه برای دیدن سالمندان . مسئول اونجا میگه :
اومدی عیادت ؟
میگم : پَ نه پَ اومدم چند تا از این پیرمردها رو ببرم بزرگ کنم ! …
***
3- رفتم مغازه میگم آقا یه شیر بدین
میگه شیر پاکتی ؟
میگم پَ نه پَ بی زحمت یه شیر جنگلی بدین خواهرزادم خیلی شیطونه میخوایم بترسونیمش
میگه تو خونه؟!
(اکثر قهرمانا از زمین های خاکی شروع کردن !)
پـَـَـ نــه پـَـَــ میرم آب هویچ بریزم تو باکش نور چراغاش زیاد شه
من دستمو بردم بالا
استاد: میخوای جواب بدی؟
پــــَ نه پــــَ میخوام ببینم باد از کدوم ور میاد !
میگه چیه ...؟ نمره میخوای ؟
میگم پـَ نَـ پَـ پارسال بوده الان زنگ زدم خاطره اش رو تعریف کنم
پ ن پ داره مامانش و باد میکنه مثل بادکنک بفرسته هوا!!!!
نظرات شما عزیزان: